شوک قبل امتحانات

امشب یکی از قشنگ ترین شبای زندگیم و دلگیر ترینشونه

اینکه تولد پرنسس منه شوک قبل امتحانات...

چند روزی بود نمی نوشتم

خسته بودم

خسته ی روحی نه

خسته ی جسمی

صبح بیدار شم تا ۱ بیمارستان باشم و ...

۲ تا ۸ شب هم کلاس 

... روزمرگی های دانشگاهمم ب کنار 

چند ماهی میشه فروشگاه اینترنتی راه انداختم

اولش فکر نمیکردم توی سال اول حتی یک فروش هم داشته باشم 

ولی ب لطف خدا تا الان تونستم تمام خرجی رو که برای راه اندازی سایت کردم در بیارم 

ور نه هر مدعی لاف زنی عاشق بود

به محض رسیدن ب مقصد تماس گرفتن مادربزرگ سمیه پاش سر خورده افتاده روی شونش و شونه اش شکسته.

بابای سمیه همراه چند تن دیگر از اقوام آوردنش تربت و بیمارستان نهم دی. 

منم رفت بیمارستان و تا 8 شب با سمیه علافش بودیم  

الانم لنگر انداخته خونه سمیه و... 

13 و 14 بدرمونم میخاس ناقص بشه ک نذاشتم و با خانومی رفتیم کوه و حسابی خوش گذشت و از دلمون در اومد اینهمه بدشانسی

و هیچ چیز جز بی حوصگی نمیتونه حال ادما رو بگیره...

...

سر یه پسر عقب مانده ذهنی که توی نانوایی خورده بود ب ستون و حدود5 سانتی متر پاره شد. 

د حین کار لگد سفتی هم از استاد گرانقدر خوردم که مواظب باش آن استریل نشی.... 

سه تا cpr  هر 3 تا ناموفق  نتیجه کارآموزی امروز اورژانس